loading...

دست نوشته های یک فیزیکی

روز نسبتا پر تنشی داشتم. سر یکی از کلاسام به شدت عصبی شدم. در حدی که بدنم شروع کرد به لرزیدن و سرم گیج رفت. وقتی رسیدم خونه با خودم گفتم که باید فراموشش کنم و خ...

بازدید : 213
سه شنبه 12 اسفند 1398 زمان : 22:36
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دست نوشته های یک فیزیکی

روز نسبتا پر تنشی داشتم.

سر یکی از کلاسام به شدت عصبی شدم. در حدی که بدنم شروع کرد به لرزیدن و سرم گیج رفت.

وقتی رسیدم خونه با خودم گفتم که باید فراموشش کنم و خودم رو بزنم به بی خیالی.

حدود ساعت ۷ نشستم پای تلویزیون که یه فیلم سینمایی ببینم.

همینطور که داشتم فیلم میدیدم

سمت چپ قفسه سینه م احساس درد کردم.

انگار یه نفر یه میخ فرو کرد توی سینه م.

بعد کشیده شد مثل یک خط تا بالای کتفم. و پشت شانه‌هام و گردنم .... .

توی سرم احساس فشار کردم و چشمام سیاهی رفت.

ترسیدم.

درست شبیه علایم سکته قلبی بود ولی دردش قابل تحمل بود.

بیش تر از اینکه درد داشته باشم ترس داشتم.

ترس از اینکه بمیرم.

دردش به همون سرعتی که اومد ، رفت.

ولی ممکن بود نره.

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 9
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 9
  • بازدید کننده امروز : 5
  • باردید دیروز : 8
  • بازدید کننده دیروز : 9
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 26
  • بازدید ماه : 27
  • بازدید سال : 155
  • بازدید کلی : 4088
  • کدهای اختصاصی